محل تبلیغات شما
اون دیگه رفت و تنها در رویایی بجه خردسالی ماند که از سن 10 تا 17 سالگی فقط در رویای اون بود شبها خوابش را میدید و روزها در انتظارش بود شاید یکبار دیگه ببینمش چند روزی در طول این سالها دیدمش وای که چه تپش قلبی داشتم وقتی یکبار اومده بود مغازه مامانم با مامانش یکساعتی اونجا بود و من از پنجره پایین مغازه قایمکی نگاش کردم و دیگه خیلی زیاد ندیدمش اون شده بود دوست دختر رویایی من که حتی یکبار هم بهش نگفته بودم تو همه رویایی منی .

من نمی دانستم معنی هرگز را

پشت این پنجره ها دل میگیره

آه ای امید از دست رفته

اون ,رویایی ,مغازه ,نگاش ,خیلی ,زیاد ,قایمکی نگاش ,نگاش کردم ,مغازه قایمکی ,پایین مغازه ,پنجره پایین

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها